۳۰
تیر
کتاب شهید علم را می خوانم بغض امانم نمی دهد و اشک پهنه صورتم را می پوشاند.
نشستن و اشک ریختن سودی ندارد اینها شور است پس شعور کجاست؟ باید ایستاد و خلق کرد.
او کجا ایستاده است و من کجا هستم. شهادت را مجانی به کسی نمی دهند . آنقدر باید بیارزی تا بتوانی بهای آنرا بپردازی
با اینکه در ابتدای مسیرم متوجه نیستم فراموش می کنم . به خاطر هیچ و پوچ درجا می زنم. درجا که خوبه عقب گرد می کنم.
نمی دانم چرا چند روزی است خوب کار نکردم.
وظیفه ام سنگین است و شیطان بر ذهنم مستولی ... از یادم می برد ... مرا مشغول مسائل بیهوده می کند...
خدایا سخت به تو محتاجم.
بارالها یاریم کن.
اگر رشته ام غیر از این بود دلم نمی سوخت... جامعه شناسی بومی احتیاج دارد به امثال شهریاری که مجاهده کنند به معنای واقعی.
خدایا همتم را افزون کن محتاجم. خیلی خیلی بیش از آنکه خودم تصور می کنم.